Friday, March 16, 2007

...

تو این مدت بزرگ شدم زندگی چهره ء سخت و حقیقیش و بیشتر بهم نشون داد ، خلاصه بخوام بگم از رویا در اومدم .
پ .ن : یه معادله ء بهم ریخته ارزش ِ حل کردن داره یا باید رفت سراغ ِ یه معادله ء دیگه ؟

Tuesday, December 19, 2006

سایت ِ پذیرش

بانک اطلاعاتی تحصیلات تکمیلی که انار جان قولش را داده بود فاز اولش دراین سایت ِ پذیرش آماده شده حتما سر بزنین و اگه میتونین همکاری کنین

Friday, December 15, 2006

امروز

من و امروزببخش که فردا خیلی دیر ِ

Wednesday, November 08, 2006

...

من با بهترین دوستم، ستون ِ زندگیم یعنی بابام به خاطر ِتو دعوام شد من دلم از بابام شکست ... من معلقم الان، دستم از محکم ترین ستون رها شده ... من احساس ِ خفگی می کنم

Tuesday, October 31, 2006

تحملم تموم شده

خون گریه کردن و چه جوری می شه اینجا نوشت ؟
آخه من تو این چند سال زندگی چی یاد گرفتم ؟
آخه چرا نمی تونم خودم و از این وضعیت رها کنم ؟
من تمام ِ قدرتم و از دست دادم
من نمی تونم همراهت باشم سعی کردم نمی تونم نمی تونم ...برو بزار تصمیمم و بگیرم
من می خوام از این فشار احساسی بیام بیرون دیگه تحمل ندارم

Friday, September 08, 2006

کمی حس ِ پشیمونی

من حدود ِ یک ساله که سعی کردم ،غرورم و کم کنم ، بیشتر درد و دل کنم بیشتر حرف بزنم و احساساتم و بیشتر بروز بدم چون همیشه پیش ِ خودم فکر کردم که آدم باید تا می تونه اون رفتاراییش که دیگران و آزار میده مثل ِ غرور و ...کم کنه و تغییر بده ولی بعد ازاین 1 سال احساس ِ پشیمونی می کنم .غرور و توداربودن آدما رو حفظ می کنه شاید تو تئوری راحت بودن و صمیمی بودن درست و منطقی باشه ولی عملا به نظر ِ من جواب نمیده و آرامش ِ آدم و بهم میزنه ...

Wednesday, August 16, 2006

...

از تو خواب که بهم زنگ زدن مثل ِ دیوونه ها دارم دور ِ خودم می چرخم
یکی از دوستای ِ دانشگاهم به سادگی ِ آب خوردن مرد
یعنی مهم نبود که 10 روز دیگه عروسیشه ؟
پریروز که به خاطر ِ سر دردش رفته بود دکتر باید بهش مسکن می داد و می گفت چیزی نیست ؟ آره چیزی نبود فقط سکته ء مغزی کرد مرد
بغض داره خفم می کنه ...
عجب زندگی ِ احمقانه ای

Thursday, August 10, 2006

مهم

یه موقع لازمه آدم مشکلات ِ مالی براش پیش بیاد تا بفهمه یه من ماست چقدر کره داره باعث میشه آدم مسائل ِ ریز و پیش پا افتاده یادش بره
پ.ن : نوشتم که یادم نره اوضاع ِ مادی این روزا خیلی خرابه و وقت رسیدن به امور ِ معنوی نیست !!!!!

Tuesday, August 08, 2006

به یاد ِ ...

اعتراف می کنم عقاید وهوش و زکاوتت اونقدر برام جذاب بود که کافی باشه برای ِ اینکه پیشنهادت رو پذیرم ولی آخرش نتونستم ... به قول ِ تو :" وضعیت ِ تصمیم گرفتنم، افتضاحه ..."
صدات و واژه هایی که برام ساختی و هیچ وقت فراموش نمی کنم ...
تولدت مبارک :)
پ .ن : از بخت یاری ِ ماست شاید که آنچه می خواهیم یا به دست نمی آید یا از دست می گریزد ...(مارگوت بیکل)

Monday, August 07, 2006

سکوت

بسیار وقت ها
با یکدیگر از غم و شادی ِ خویش سخن ساز می کنیم
اما در همه چیزی رازی نیست
گاه به سخن گفتن از زخم ها نیازی نیست
سکوت ِ ملال ها
از راز ِ ماسخن تواند گفت .
(مارگوت بیکل)

Saturday, August 05, 2006

...

این روزها باز هم مثل همیشه خبرهایی در این کشورمان می شنوم که ازفرط ِ ناراحتی و اینکه کاری از دستمان بر نمی آید می خواهم فریاد بزنم ولی قدرت ِ فریاد را هم *ازمان گرفته اند پس باز فقط بغض می کنم ... بی شرف ها به سهولت ِ آب خوردن آدم می کشند در این مملکت...
یاد ِ خاطرات ِ پدرم در دوران ِ تحصیل ِ پزشکیش می افتم یاد ِ روزهای ِ سختی که گذرانده یاد جنایتهایی که تعریف می کرد اینها کرده اند و حتی شنیدنش برای ِ آدم سخت است ... وهمچنان این روزها شاهدیم ، فقط شاهدیم و ناظر ...

**حرفهاو خاطرات ِ
سولوژن را بخوانید

Friday, July 28, 2006

حرفهای امروز

* برای ِ کوبیدن ِ طرفمون درست برعکسه اون احساسی که نسبت بهش داریم رو میگیم ... اعتراف می کنم که تحمل ِ این موضوع برای ِ خودم غیر ِ ممکنه دیگه این کار و نمی کنم ....
** بازگشت شخصی به طرفم با وجود ِ جر و بحث ِ مفصلی که بینمون اتفاق افتاده بود من و به تعجب واداشت ولی استقبال کردم چون براش احترام قائلم ....
*** یه موقع تلاش برای ِ خوشحال کردن ِآدما فایده ای نداره ... یه موقع آدما رو باید به حال ِ خودشون رها کرد .
****یه ضرب المثل ِ چینی میگه : وقتی کمتر سزاوارم به من مهر بورز ، آخر آن زمان نیازمند ترم .
*****از جدل ، دعوا ، ... در سطح ِ وسیع ترش از جنگ متنفرم

Sunday, July 23, 2006

یه لحظه

آدم یه موقع حالش از رفتار ِ اطرافیاش بهم می خوره ولی این رفتار گاهی اونقدر غیر منتظرست که نمی تونه عکس العملی نشون بده ... پیش ِ خودم میگم این همون آدمه ؟پس چرا تا حالا همچین رفتاری نشون نداده ؟ تو این موقعیت ها جز سکوت و بهت زده نگاه کردن کار ِ دیگه ای میشه کرد ؟

پ .ن : نمیدونم به منی که یه لحظه متنفر میشم بعد زود یادم میره چی میشه گفت ؟

Sunday, July 16, 2006

امروز

از وقتی که مامانم روزهای ِ مادرغمگینه چون مامانش نیست ... دیگه این روز و دوست ندارم
پ .ن : مامانم نباشه می خوام دنیا نباشه ، اون و بابام یه طرف بقیه ء دنیا یه طرف ...

Friday, July 07, 2006

دلم گرفته

*امروز تمام ِ دلم رو احساس ِ گناه پر کرده حالا می فهمم که اگه آدم دریا دل بود چه خوب بود ... اون وقت فقط یه گوشه ازقلبم پر می شد و حتما میشد تحملش کرد و مثل ِ الان بال بال نمی زدم
** یه موقع این حرفت که گفتی ازدرون پودرت کردم باورم میشه ... یه موقع باورم میشه که خیلی مقصرم ... یعنی من بدون ِ اینکه بفهمم اینقدر خوردت کردم ؟
*** یه موقع باورم میشه که صداقت و پاکیت یه دنیا ارزش داشت که من نفهمیدم

Thursday, June 29, 2006

تغییر

ممکنه آدم شرایط یا اطرافیاش و نتونه تغیر بده ولی تا حد ِ زیادی میتونه خودش و تغییر بده .
من لازمه که خودم و تو خیلی زمینه ها تغییر بدم ، این یه باید ِ، یه الزامه ، ضروریه ِ ...
برای ِ کم شدن ِ حساسیت هام هر تلاشی می کنم

پ.ن :تغییر از همین لحظه

Saturday, June 24, 2006

...

* دیوونه حرف ِ دل ِ من و زده ...

** بحث ِ جالب ِ وبلاگ ِ
افکار رو از دست ندین

Friday, June 23, 2006

گفت :
آتش بگیر تا که بدانی چه می کشم احساس ِ سوختن به تماشا نمی شود
من :
سکوت

Friday, June 16, 2006

دروغ

تمام ِ مراحل ِ مقدمه چینی برای ِ دروغ گفتن رو خوب انجام میدی فقط یه مقداری باید ظریف تر کار کنی ...

پ.ن :برای ِ دروغ گفتن فقط استعدادکافی نیست تمرین هم لازمه !!!!

Monday, June 12, 2006

عشق ِ واقعی !!!

قول میدم هر چیزی که باعث شه به آرامش برسم و هدفم و پیدا کنم تو زندگی عاشقش بشم غرور هم در مقابلش نداشته باشم!!